از دلتنگي ها :
سلام مامان.
مي دونم اين نامه و ياداشتي رو كه دارم اينجا واست مي نويسم رو نمي خوني و منم دلم نميخواد كه بخوني. . ولي خيلي حرفا دارم كه بهت بگم. , حرفايي كه اگه يه جا زده نشه ,
احساس تركيدن بهم دس ميده. حرفايي كه هر وقت تاحالا خواستم بهت بزنم , اون احساس خجالت و شرم و حيايي كه بهت دارم , مانع در ميون گذاشتن اين صحبتا باهات شده...
مامان, خودم مي دونم كه ديگه اون دختر خوب سال پيش, كه تمام نمره ها و معدلش هميشه تو مدرسه ي تيزهوشان بالاي 19 بود نيستم. الان يه دختريم كه بعد امتحان ترم رياضي ,
گريون اومد خونه گفت كه رياضي تك ميشه, هندسه احتمالش كمه كه بالاي 10 بشه و فيزيك رو خيلي افتضاح داده.. و حداقل انتظار داشت كه آغوش مامانش به دور از هر توپ و
تشري براش باز باشه تا بتونه بغض سنگسن فشار امتحاناتو اونجا خالي كنه, يا حداقل مامان هميشه مهربونش شونش رو در اختيارش بذاره كه اونجا گريه كنه و سبك بشه, ولي.......
همه ي انتظاراتم بيخود بود...... تو حتي نخواستي دليل افت تحصيلي وحشتناكم رو كه باعث شده تو روحيه هممون( حتي بابا ) تاثير بذاره رو از دهنم بشنوي. فقط و فقط طعنه و
كنايه و مقايسه بود كه ازت ميشنيدم :"برو درس خوندنو از فلاني ياد بگسر.خاك تو سر بي عرضت بكنن كه با اين همه معلمو كمكي , حالا رياضي رو زير 10 ميشي , بيچاره بابات
كه اين همه پول خرجت ميكنه , الحق كه لياقت نداري........" , و بعد از اون روز از همه چي محرومم كردي. از اينترنت , كامپيوتر , تلويزيون , آهنگ گوش كردن و........
يه دفه اي حي كردم كه از اون بالاي بالا , افتادم تو يه دره ي عميق كه هيچ كس دور و برم نيس كه نجاتم بده. تنها مونس و كار و سرگرميم شده بود : گريه ! گريه اي كه منشاءش يه
بغض 4 ماهه ( از اول مهر تا حالا ) بود و هر كاري ميكردك بند نمي اومد. مامان < تو با اين كارات , نه تنها به من تو درس خوندن كمك نكردي , بلكه باعث شدي كه يه فكر منفي
تو ذهنم جا بگيره : خوكشي !! كاري كه تا 4 ماه پيش , كار بيخود و عبثي ميدونستم, ولي الان تنها چاره براي فرار از زندوني كه تو ساختي ميدونم. نمي دونم چرا. ولي از اين
تصميمم ميترسم. نمي دونم واسه چي. شايد از مرگ , شايد از عكس العمل خدا و شايد از........... ميتورسم. شايدم هنوز زندگي رو دوس دارم كه دلم نميخواد ازش دل بكنم......
ماماني , فقط يه فرصت ديگه ميخوام كه بهم بدي , شايد تو اين ترو تونستم زحمتاي جفتتون ( هم تو و هم بابا ) رو جبران نم. اگه نتونستم ... باشه. قول ميدم كه شرمو واسه هميشه
از سرتون كم كنم.........
***********
مي روم خسته و افسرده و زار,
سوي منزلگه ويرانه ي خويش
به خدا ميبرم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه ي خويش
ميبرم تا كه در آن نقطه ي دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه ي عشق
زين همه خواهش بيجا و تباه.........
ناله مي لرزد مي رقصد اشك.....
آه كه بگذار بگريزم من
از تو اي چشمه ي جوشان گناه
شايد آن به كه بپرهيرم من......
عاقبت بند سفرپايم بست
مي روم خنده لب و خونين دل....
ميروم از دل من دست بدار
اي اميد عبث بي حاصل............
******